خاطرات یک سرباز آموزشی در پادگان شهید ثابتخواه گیلانغرب
امیدوارم همیشه اوضاع تون بر وفق مراد باشه و همیشه دنیا به کامتون باشه می خوام براتون خاطرات خدمت سربازی دوران آموزشی توی پادگان شهید ثابت خواه گیلانغرب رو تعریف کنم. اعزام من مربوط به ۱۹/ ۱۰ /۹۸ هستش.
راستش من یه مقدار دیر رفتم خدمت و به دلیل مشکلاتی که داشتم و همچنین بی برنامگی خودم دچار مشکلات شدم که در حال حاضر تصمیم ندارم از مشکلاتم براتون بگم.
جابه جایی از پادگان ولیعصر آباده فارس به پادگان شهید ثابتخواه گیلانغرب
من در ابتدا که برگه اعزام را دریافت کردم در ابتدا برام زده شده بود پادگان ولیعصر آباده در استان فارس که البته نمی دونم به چه دلیلی ولی برام پیامک اومد که محل آموزش من به شهید ثابت خواه گیلانغرب تغییر کرده و من رفتم مجدداً برگه اعزام جدید گرفتم.
تاریخ اعزام به خدمت
تاریخ اعزام یعنی 98/10/19 طبق دستوری که در برگه اعزام درج شده بود رفتیم خرم آباد مرکز استان لرستان استان خودمون از اونجا یه اتوبوس به ما دادن برای پادگان آموزشی شهید ثابت خواه گیلانغرب تعداد سربازان حدوداً بیست و خوردی نفر بود.
دلتنگی برای دوره آموزشی
روز خوبی بود یادش بخیر بچه ها بچه های خیلی گلی بودند خودم هم باورم نمیشه ولی واقعاً دلتنگه اون دوران و اون فضا و اون بچه ها شدم من تو فضای خوابگاه دانشجویی هم زیاد بودم ولی اون فضا یه چیز دیگه بود خلاصه جونم براتون بگه که ما ساعت ۱۰ از خرم آباد راه افتادیم و حدود ساعت ۴الی ۵ رسیدیم پادگان،هوای اونجا شدیداً سرد بود و منم لباس گرم با خودم نیاورده بودم و یه مقدار معطل شدیم و بخاطر سرما خیلی اذیت شدم.
روز اول ورود به پادگان آموزشی ثابتخواه
وقتی رسیدیم پادگان دیدیم کم و بیش از شهرهای دیگه اعزامی اومده بود و کم کم داشت اعزامی های جدید میرسیدن و تعداد سربازا بیشتر می شد ما تقریباً جزو اولین نفراتی بودیم که رسیدیم پادگان.
دم ورودی ما را به خط کردن و تو دسته های چند نفره ما را می بردن برای بازرسی و اجازه ورود بهمون میدادند همون اول در گوشی رو از ما گرفتند و این خیلی دلتنگمون کردن، رفتیم داخل و از قضا احتمالاً شانس آوردیم و تایم خوبی رسیده بودیم سریع سر باز کادر و وظیفه آنجا ما را برد و بهمون پتو و یقلوی(یقلوی ضرف غذا خوری که تو اکثر مراکز آموزشی برای غذاخوری به سرباز ها میدن و اخر دوره آموزشی هم ازش پس میگیرن) بهمون داد و ما را برد و گفت فعلاً تو آسایشگاه گردان ۵ استراحت کنیم.
هوا سرد بود و لباس گرم نداشتیم
من به هوای اینکه شنیده بودم بهمون لباسهای فرم و اورکت میدن لباس گرم با خودم نبرده بودم و حدود چند روزی که ما معطل گرفتنلباس شدیم پنج روز بود و خیلی اذیت شدم خلاصه تو آسایشگاه روزهای اول دلبخواهی بود و هر تختی که خالی بود راحت میتونستی بشینی و به همین خاطر ما بچه های لرستان همگی توی یه قسمتی از آسایشگاه گروهان پنج بودیم بچه خوب و خونگرم و صمیمی بودن باهاشون خوش میگذشت.
شام روز اولی که رسیدیم اونجا لوبیا با نون بود شام خوردیم و رفتیم استراحت و خواب.
برچسب پایه بوقی
بچه های آموزشی پایه بالاتر (ورودی دوره قبل از ما) ما را مسخره می کردند و به ما می گفتند پایه بوقی و بهمون می گفتن راحت باشین تا وقتی که لباس بهتون تحویل ندادن ازتون کار نمی کشن و راحتین و می گفتن از این روزا تون استفاده کنید و لذت ببرید ولی به نظر من هیچ خوشی نداره وقتی لباس نداشتیم از همون کاری چیزی نمی کشیدند ولی گاه گاهی به خطمون میکردند.
ولی چون لباس گرم نداشتیم واقعا سردمون می شد و همچنین به خاطر اینکه بیکار بودیم حوصلمون سر میرفت نظر شخصی من اینه که هر چه سریعتر لباس بگیری از هر لحاظ بهتره هم از بلاتکلیفی در میای و هم لباسهاش آن فصلی که ما رفته بودیم گرم تر از لباس های خودم بود
روزی که لباس فرم بهمون دادن
ولی وقتی که لباس خدمت را تحویل گرفتی اجبار که همانا را بپوشید و نمیتونی که دیگه با لباس شخصی باشه حدود اگه اشتباه نکنم ۵ روز به همین شکل معلق بوده و با لباس شخصی و لباس های سرد رفت و آمد می کردیم و واقعا سرد بود از بیکاری هم خیلی اذیت می شدیم
تا بعد از ۵ روز ما رو بردن و به همون لباس دادند دیگه یواش یواش داشت رسما دوره آموزشی سربازی ما شروع میشد ،شروع کردن به دسته بندی و تقسیم سربازا گروهانها بر اساس مدرک تحصیلی و معاف از رزم تقسیم میشدند.
گردان ما چهار تا گروهان داشت
- گروهان معاف از رزم
- گروهان زیر دیپلم
- گروهان دیپلم
- و گروهان فوق دیپلم
بچه های گروهان هشت
ما گروهان فوق دیپلم بودیم یادش بخیر سه تا سرباز هم داشتیم امریه گرفته بودند این سه تا اواخر آموزشی لباس نگرفتن و بحث بر سر این بود که به اینا لباس بدن ، ندن یا اصلا چند دست لباس بهشون بدن، تعداد لباسهای استحقاقی برای سرباز های معمولی سه دست لباسه ولی برای سربازان امریه اگر اشتباه نکنم یک دست دادند چون میگفتند سربازای امریه بعد از دوره آموزشی نیازی به پوشیدن لباس فرم نظامی ندارند و به عنوان کارمند خدمت می کنند
گروهان ما واقعا گروهان جالب بود بچهها همه با ادب و باشخصیت بودن و میشه گفت کم و بیش پخته بودند بحث زیادی هم بینشون نبود باور کنید کم حرفی نیست که توی یک گروهان ۱۱۲ نفری سازش باشه و بچهها در صلح و صفا باشن
فرمانده هامون بی نظیر بودن
بعد از اینکه ما لباس هامون و وسایلمون رو بهمون دادن آسایشگاه هشت رو به ما دادند و فرمانده ما هم مشخص شد فرمانده گردان و فرمانده گروهان ما آدمای درست و با شخصیتی بود و تا جایی که تونستن با بچه ها خوب تا کردن
امیدوارم هر جا که هستن که موفق و سلامت باشن فرمانده گروهان ما آقای زرپیکر بود و فرمانده گردان گردان مون هم آقای پرنور واقعاً دوتا سرور بودن و مطمئنم توی ذهن تک تک بچه ها یه تصویر خیلی خوبی از آنها شکل گرفت.
در عین نظامیگری یک رفتار انسانی و صمیمی با بچه ها داشتن و همین خیلی خوب و خیلی عالی بود
واقعاً برای آدم نعمت بزرگیه که تو ذهن دیگران تصویر خوب و خوشی از خودش جا بزاره وقتی فرمانده و آسایشگاه مشخص شد کم کم تمرین ها و کلاس ها شروع شدند ما بیشتر با فرمانده گروهانمونمون تمرین رژه صف جمع داشتیم و با فرماندها ارتباط دوستانه ایی داشتیم
نوع رژه که تمرینش رو انجام می دادیم رژه نوین بود قشنگ و ساده تقریباً فرماندهان از کار بچه ها راضی بود
مربیای اونجام هم چندتاشون خیلی باحال بودن و از حضور شون خیلی فیض بردیم هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ روحی و روانی آقای حیدرپور مربی تاکتیک مون بود و آقای احسانی مربی سلاح
55 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
من سال ۹۱تا ۹۳ تو اون جهنم سبز بود.فرمانده گردانتون کی بود.من گردان ۲ بود.واسه اموزشی.بعدش همونجا نگهم داشتن تو قسمت نیروانسانی پذیرش و ارزشیابی
سلام منم اونجا بودم اسم فرمانده هم سجاد زرپیکربود و دیگر فرماندهان تورج باقری احسان رازقی خدا ازشان راضی باشه فردین رستمی اعزامی ۹۲ کرمانشاه
سلام من تازه آموزشی رو تموم کردم از پ.ثابت خواه
گردان ۲بودم .زیر نظر آقای منصوری
واقعا خیلی سخت گذشت
چرا ؟ مگه محیطش بده؟؟
سلام. بسیار عالی بود.
خیلی دلگیره خیلی
زندان کوهستان
تا مثل من و خیلی ها که سر خدمتن تو ثابت خواه نباشید نمی دونید چی میگم
تاریخ ..۱۳۹۹.۰۶.۲
دقیقا من سال ۹۶ تابستون تیر و مرداد اوج گرما اونجا بودم اصلا داشتم میمردم از دلتنگی و دوری از خونه و اینکه از آسایشگاه بیای بیرون و دور تا دورت کوه ببینی
دوست ندارم یاد پادگان ثابتخواه بی افتم بدترین روزهای عمرم بود ی حاج اقا بود به نام صلواتی تو کلاس عقیدتی که خوابمون میگرفت با چک مارو بیدار میکرد خدا ازش نگذره فرمانده گردان ما هم خیلی بداخلاق بود فقد بی احترامی میکرد اقای عادلی من اعزامی اردیبهشت ۹۰بودم دوره۱۷۲گردان۳گروهان۱۳
من سال ۸۸اونجا بودم افسر وظیفه بودم همشون مزخرف بودند از نادری گرفته تا اون دوتا یاسمی عوضی
اره خیلی حرومزادس بیشرف
میدونم چی میگی ، چون منم سرباز اونجام
گروهان حفاظت فیزیکی. قرار گاه
سیامک پایفشرده و عرفان و علیرضا با دیگر دوستان عزیز
به یاد آقای تمرین .کریمی و فرمانده آقای یاسمی
خیلی سخت میگزره همه دارن گروه ب میشن فرار میکنن
راس میگی ماهم گروه ب رضا درویش از خوی!
اره قبول دارم یاسمی و احسانی جز بدترین بودند و فراموش نمیکنم مسئول آموزش اسمش یادم رفته
سلام من اعزامی ۱۴۰۱.۷.۱ بودم هوا افتضاح غذا افتضاح ولی به سرباز راحت میگیرن ولی دهنتون سرویسه در کل خیلی سخته ستوان تمری روش دهنتو سرویس
من تابستون 97بودم گروهان دهم..
بالاترین قسمت نزدیک بهداری
فرمانده گروهانمون هم اقای منسوجی بودن خیلی گل بود.. یادش بخیر بهترین جا فرماندها دلسوز مهربانن..اون روزا روز شماری میکردیم تموم بشه ولی الان یادش میفتم میگم کاش برمیگشتم به همون روزا..
زمان شما گروه ب میزدن الان سخت شده و گروه ب رو یه مدت نگه میدارن تا خوب اذیت بشن بعد بفرستنشون ، راستی اقای تمری از شیفتی در اومده و یاسمی هم عوض شده ولی کریمی هنوز شیفته
سلام داداش من یکی از بچه های دوره قبل بودم اگه ناراحت شدی شرمنده ولی حالو هوا اونجوری بود دیگه اعزامی 98/07/19
سلام من اعزامی 19/5/98 بودم من فرماندم سجاد نقیان بود عشق حال بود فقط
سلام. من دوره ۲۰۳ – گروهان ۴ اعزامی ۱۹/۱۰/۹۸
فرمانده گروهان قمرپور
من ارشد گروهان بودم
گروهان ۱۰۰ نفره
خداییی خیلیییی خیلی خوش گذشت خیلی
سختی داشتااااا
من ولی واااقعا عشق کردم
سیگارای یواشکی
کچل شدنم
نملز نخوندنم
توی تااریخ پادگان گروهانی نداریم که اجازع بده بچه هاش تا ساعت ۸ صبح توی صبحگاه مشترک شنبه بخوابن
ولی خودش کچل شه…
یادش بخیررررررر
زمستونش بی نظیرررررره
اونجا گوشی بهتون نمیدن اصلن؟؟؟؟
سلام برادر من اعزامی ۹۹/۵/۱ بودم گروهان ۵ اقایی زرپیکر فرمانده گروهان ما بود چشم سبز قد بلند و ی دیالوگ هم داشت غلط کردنننننن . غلط کردیییی. چقدر خندوندمش و قلطم داد منشی گروهان هم بودم اون موقع خیلی خوب بود اولش سخت بود .یاحق
پایه بوق بودی.من دوره 170گردان 3بودم فرمانده گردان سرگرد سیروس قنبری بود یادش بخیر
سلام من دوره 167اونجا بودم گردان 3 گروهان 15فرمانده گردان سیروس قنبری یادش بخیر
منم گردان سه بود سال 85 قنبری بود آدم سرحالی بود
دوره ۱۰۲ سال ۸۲ گردان ۲ گروهان ۱۶ ( معروف به گروهان مرگ)
افتضاح بود اون زمان اون پادگان، خود جهنم
من سال ۸۶ جهنم سبز بودم فرمانده گردان آقای باقری بود خیلی آدم خوبی بود فرمانده پادگان آقای نادری بود ریس عقیدتی آقای مفید بود خدایی خیلی خوب بودن
سال 83 دوره 112 همه چی سخت و افتضاح.17 ماه هم اونجا خدمت کردم
من/10/18/85دوره140تا19/3/87اونجا بودم
سلام من شامیام دوره ۱۴۱ اعزامی ۸۵/۱۱/۱۸
اسمتون چیه بعد آموزشی من تا آخر خدمت دژبانی بودم
افتضاح
من ۸۵/۴/۱۹ اونجا بودم گردان ۲ گروهان ۱۰ .فرمانده پادگان نادری بود.برای رژه هم انتخاب شدیم تهران.اگه از گروهان ما از اون موقع کسی اینو میخونه به آیدی اینستاگرامم پیام بده
سامان آزادمنش هستم
سلام من سال ۸۷ آموزشی وخدمت سربازیم پادگان شهیدحسین ثابت خواه بودم دوره۱۵۷
من گردان 3 بودم همون دوره رفتیم تهران
سلام من سال ۸۷ آموزشی وخدمت سربازیم پادگان شهیدحسین ثابت خواه بودم دوره۱۵۷
هم خوب بودهم تلخ بودبرای من
سال۸۷اعزامی برج۹بودم ۱۴سال پیش
من سال ۸۸اونجا بودم گروهان ۱۶دلم تنگ شده برای اونجا
من تاریخ ۹۸.۹.۱۹ اونجا اعزام شدم به خاطر سرما به شدت مریض شدیم و بلافاصله یه مرخصی ۷ روزه بهمون دادن خیلی شرایط سخت بود دلتنگی و روز شماری لحظه ای به ادم امون نمی داد من گروهان ۱ از گردان ۱ بودم زیر نظر کوروش تیموری
من سال ۸۸اونجا بودم افسر وظیفه بودم همشون مزخرف بودند از نادری گرفته تا اون دوتا یاسمی عوضی
سلام من سال ۸۸اونجا بودم افسر وظیفه بودم زیاد بودند حاج آقا صلواتی سرهنگ خوشبخت نادری زارعی قنبرپور جواد غلامی باقری منسوجی همتی قنبری صیادی صالحی عادلی احسانی حیدر پور عظیمی تنهایی بیداریان یاسمی عباسی ولیانی خیلی بودند
سال 83 ، دوره 122 ، گردان 1، گروهان 1، کد …. .همه چیزش مزخرف و افتضاح . ریدم توی هیکل اون ایوب سالاری پفیوس که فرمانده گروهان بود ، کوسکش فقط داخل پادگان زبون داشت ، فقط گنده گوزی میکرد هیچ پوخی نبود . فرمانده گردان آقای خزاعی .
سلام دوره ۲۲۸ الان داخل آپوزشی هستم فعلن ۱۴۰۱.۱۱.۲۵ گردان ۲ گروهان ۵ فرمانده گردان اقای بیداریان همه ازش میترسن و فرمانده گروهان اقای منصوریگان و اقای آزادی زیاد سخت نیست اگه از خودت سخت بگیری اصلن تموم نمیشه
سلام من دوره227بودم گروهان اقای چراغ پور
خیلی مرد خوبی بود اگه کسی شمارشونو داره به این ایدی بفرسته
sajadtahonian
اینستاگرام
سلام من سال ۹۰تا ۹۲اونجا بودم قرارگاه بودیم چه روزای عالی بود .ی بیداریان نامی بود دشمن سیگار بود هر چند ما همیشه چند بکس سیگار داشتیم و تو اسایشگاه دیگه سیگار میکشیدیم.این زرپیکر و پر نور اینا اون زمان بسیجی بودن تازه اومده بودن چیزی بلد نبودن
یادش بخیر من ابان 96 تو گروهان 3 بودم
فرماندمون اقای بهرامی زاده بودش ادم سخت گیری بود ولی میگفت اگه به قوانین من پایبند باشین هر چی بخواین مرخصی میدم و رو حرفش هم وایمیستاد
خدا حفظش کنه
سلام من دوره ۲۲۸ اونجا بودم گردان ۲ گروهان یک
همون گروهان یک معروف😂😂💔
گروهان ما انقد بی نظم بود ک موهامونو با صفر زدن😂💔 در کل همه چیزش خوب بود 🫠
فرمانده گردان آقای بیداریان و فرمانده گروهان آقای زرپیکر بودن
سخت بخودتون نگیرین تا بگذره و تموم بشه بره
من سال ۸۸انجا بودم گردان ۱ گروهان پنج سروان غلامی فرمانده بود،فرمانده های دیگه سیروس قنبری رو یادمه از بقیه زرنگ تر بود تو آمادگی بدنی و تیراندازی و ……عالی بود
منسوجی هم آخر دوره رو یادمه
بقیه شون یادم نیست یه چاقی اونجا بود خیلی بد دهن و بد اخلاق بود
یکیشون ریشو و کچل بود قیافش یادم مونده
دوره ۲۳۰ بودیم گردان ۳
بارها و بارها زیر آفتاب ۵۰درجه مرداد ماه زیر آفتاب باز و بست اسلحه با چش بسته تمرین کردیم در آخر هم هیچ تشویقی و مرخصی ندادن
مزخرف بودن هم محیطش هم کارکناش
بدترین روزامون اونجا سپری شد دوره ۱۸۶ سال ۹۴
با سلام دوره 102 گردان 2گروهان 9 عجب دورانی بود با اینکه سخت گذشت و خاطرات خوبی دارم من یعقوب هستم اونکه کاظمی و مربیای دیگه رو تقلید میکردم همه رو میخندوندم هر کدومتون خوندین پیام بدین فرمانده پادگان دریابار بود جانشین خزایی سیروس قنبری مشتی حسنی دیوس علی یاسمی کوسکش عمو یحیی بسیجی و ی کوس خلی هم بود زنش اتیشش زد کادر بود بهزاد حسنی میدونه کیو میگم توپایان دوره ها هم شعرو این چیزا میگفت عماد مردانی بچه اراک حیدر چولاق پسر سلطنه
سلام من دوره ۲۳۳ گردان ۲ گروهان ۲ هستم فرماندمون آقای چراغپور هستش معروف به شاهچراغپور خدایش بهترین فرمانده س ولی بیداریان نامرد با بچه ها دشمنی داره
سلام من سال 80/81اونجاسربازبودم فرمانده اونجاسرهنگ علی اشرف خزایی وسردارپادگاه محمدعلی دریاباربودچه دورانی بودخداچه زودگذست
سلام من سال 80/81اونجاسربازبودم فرمانده اونجاسرهنگ علی اشرف خزایی وسردارپادگاه محمدعلی دریاباربودچه دورانی بودخداچه زودگذست
اعزامی ۱۹/۱۲/۸۴ بودم بعد دو روز گفتن برید بعد سیزده بیاید چقد خوشحال شدیم ولی بعد عید دیگه مرخصی ندادن تا ۱۹ برج دو که تموم شد افتادم سنندج …اوووه کی فکرشو میکرد برا اون لحظه ها دلم تنگ شه😔گردان ۲ گروهان ۲