این داستانو بخونید، شاید واقعی نباشه اما جالبه
وقتی تیم برزیل را در فینال شکست دادیم و قهرمان جهان شدیم همبازیهایم در تیم ملی آلمان دور زمین می رقصیدند و هلهله میکردند اما من سرسوزنی شاد نبودم…
راستش غمگین بودم چون ما امید بدهکارترین مردم دنیا را ناامید کرده بودیم و این وحشتناک بود ، بازیکنان برزیل له و لورده بودند و به تلخی اشک میریختند ، ما در آلمان همه چیز داشتیم ، برجهای سر به فلک کشیده ، بزرگراههای رویایی ، اتومبیلهای شیک ، پاساژهای پررونق و درآمدهای سرشار اما آنها هیچ چیز نداشتند جز فوتبال … همبازی هایم را شبیه جانوران وحشی و درنده میدیدم که بالای سر شکار بیپناه خود شادی میکردند، ما دل مردم فقیری را شکسته بودیم…
شاید اگر آنها پیروز میشدند مردم برزیل حداقل همان شب فقر و غمهای خود را فراموش میکردند…
? هارولد شوماخر
دروازهبان افسانهای آلمان در دهۀ ٨٠ میلادی