بدون دیدگاه

کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود

اضطراب و نگرانی بر جانش چنگ زده بود. لحظات طاقت فرسایی رامی گذراند.

مات و مبهوت مانده بود و باور نمی کرد این آخرین دیدار اوست. چاره ای نداشت و باید تسلیم واقعیت می شد.

با جانی گداخته به سوی برادر قدم برداشت تا بدرقه اش کند.

برادر که طاقت دیدن حالت شکسته خواهرش را نداشت با کوله باری از غم راهی میدان شد؛

اما ناگهان صدای نحیف و گرفته «مهلاً مهلا» ی خواهرش او را متوقف کرد.

نزدیک برادر رسید ، چشم در نگاه او دوخت ، بغض سنگینی راه گلویش را بست و درد عجیبی زخم های دلش را تازه کرد.

ناباورانه آخرین نگاه ها را به او انداخت ؛ خواست بگرید اما نتوانست.

برادر با دیدن چهره هراسان و ملتمسانه او آرام در خود شکست و خواهر از شکستن او رنج کشید ،

پس زود سکوت را شکست و با صدایی لرزان گفت:

برادر جان ! وصیت مادرم … بگذار گلویت را ببوسم ….

حضرت زینب پس از اقامت در کربلا به امام حسین فرمود: من از این سرزمین بیمناکم.

امام حسین فرمود: خواهرم! وقتی از صفین بیرون آمدیم ، پدرم در این مکان فرود آمد و

بعد از خواندن نماز به خیمه برادرم حسن رفت و اندکی در آن خوابید، سپس از خواب برخاست و گریست.

برادرم حسن علت گریستنش را پرسید ، فرمود:

گویا این سرزمین را دیدم که دریایی از خون شده و فرزندم حسین در آن غرق شده است

و طلب کمک می کند اما کسی به نداهای استغاثه او پاسخ نمی دهد. سپس پدرم رو به من کرد و فرمود:

فرزندم ! ابا عبدالله چنانچه به این مصیبت گرفتار شدی چه عکس العملی خواهی داشت؟!

مطب پیشنهادی :
بسته شعری درباره حضرت علی(ع)

گفتم : صبر می کنم و راهی جز صبر ندارم.

در این هنگام اشک های حضرت زینب بر صورتشان سرازیر شد و به شدت گریستند.

نگرانی فراوان حضرت زینب در کربلا موجب شد تا به برادرش ، عباس ، پناه آورد و دردمندانه از وی بخواهد

که تا پای جان از حسین حمایت و پشتیبانی کند. حضرت درخواست خود را چنین بیان کرد:

ای برادر بدان وقتی که مادر ما،فاطمه از دنیا رفت، پدرم به برادرش عقیل فرمود:

از تو می خواهم برای من همسری انتخاب کنی از خانواده ای شجاع که از او فرزندی نصیب من شود

که فرزندم حسین را در کربلا یاری نماید.

عباسم! پدرت علی تو را برای چنین روزی ذخیره کرده است.

ای اباالفضل تو را به خدا در حق برادرم حسین کوتاهی مکن.

حضرت عباس وقتی آشفتگی خواهرش زینب را دید و سخنش را شنید،

بسیار متاثر شد و خود را در رکاب زین چنان کشید و فشار آورد که تسمیه آن قطع شد، سپس فرمود:

آیا در چنین روزی مرا به نشان دادن شجاعتم تحریک می کنی؟ من فرزند امیر مومنان هستم.

حضرت زینب پس از شنیدن این سخنان آرام و خرسند شد.

 

حضرت زینب هنگام اطلاع از شهادت علی اکبر(ع) شتابان از خیمه بیرون آمد

و با ندایی سوزناک علی اکبر را فرا خواند و گفت:

وای پسرم ! وای از کشته شدنت ! وای از کمی یارو یاور ،

وای از غریبی ، وای ای خون قلب ،

ای کاش چشم هایم را از دست می دادم و تو را در این حال نمی دیدم ،

ای کاش بدنم در زیر خاک ها بود و تو را در این وضعیت نمی دیدم.

مطب پیشنهادی :
شهیدی که جز قرآن، نماز و اهل بیت چیزی برایش جذاب نبود

آنگاه زینب پیکر بی جان و به خون تپیده علی اکبر را در آغوش گرفت

و از عمق وجود گریست.

سکینه دختر امام حسین (ع) می گوید:

در روز نهم محرم که آب را بر ما قطع کردند ،

حسرت یک جرعه آب را داشتیم که لب های خشکمان را با آن تر کنیم ،

با خود گفتم به خیمه ی عمه ام زینب بروم بلکه آبی در آنجا بیابم ولی ناگهان چشمم

به عمه ام زینب افتاد که هراسان و آشفته بود

و برادر شیر خوارم ، علی اصغر را که در حال جان دادن بود در آغوش گرفته

و از شدت نگرانی و سرگردانی گاهی بلند می شد و گاهی می نشست.

با دیدن حالت عمه ام و برادرم علی اصغر ، بغض گلویم را فشرد و دیگر چیزی نگفتم و سکوت اختیار کردم.

 

وقتی حضرت زینب پیکر بیجان و غرق خون علی اصغر را دید ،

او را در آغوش گرفت و در حالی که اشک می ریخت و ناله می کرد ، با صدایی اندوهگین

و قلبی پر سوز برای شش ماهه امام حسین چنین مرثیه خواند:

قلب من بر نوزاد عطشانی حزین است که هنوز وقت شیر دادنش به پایان نرسیده و

از شیر سیراب نگردیده بود که توسطه تیر(سه شعبه حرمله) سیراب گردید.

او را در حالی که نوزاد بود غرق در اشک کردند و قلب من هر سال برایش اندوهناک می گردد.

قلب پدرش را با شهادتش سوزاندند و پاسخ پدرش را با ذلت و انتقام دادند. خداوند میان ما و آن ها دادگر است.

 

 

مطب پیشنهادی :
سخنرانی حاج آقا مهدوی بیات در مقر ابوالفضل العباس

وقتی زنی پیکر مطهر حضرت رقیه را غسل می داد ناگهان دست از غسل برداشت و پرسید:

بزرگ این اسرا کیست؟

حضرت زینب نزدش آمد و گفت : چه می خواهی؟

زن گفت: بیماری این کودک چیست که بدنش این گونه کبود شده است؟!

حضرت فرمود : این کودک بیمار نیست و بدنش از ضربات تازیانه

و طعنه های ته نیزه ها کبود شده است.

 

راوی می گوید:سوگند به خدا ، عکس العمل زینب ، دختر علی را آنگاه که نگاهش به

بدن های پاره پاره شهدا افتاد فراموش نمی کنم، او با گریه و زاری فریاد برآورد:

ای محمد! این حسین توست که آغشته به خون است و بدنش تکه تکه و دخترانش اسیرند.

به خدا شکایت می کنم و به محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سید الشهدا

ای محمد ! این حسین است که در بیابان افتاده و باد بر بدنش می وزد و به دست زنازادگان کشته شده است.

ای وای! چه گرفتاری و اندوهی ! امروز جدم رسول خدا از دنیا رفت؛ ای یاران محمد! اینان خاندان مصطفی هستند که اسیر رانده می شوند.

 

همچنین بخوانید:

                     ”  آنچه در مورد قیام امام حسین (ع) میخواهید بدانید..!  “

 

محتوای پیشنهادی
Tags:

پست های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست